تهران (پانا) - «خسته و بهم ریخته و کلافه آمده بودم ناصر خسرو، میخواستم قرص برنج بگیرم و خلاص. کاری که آن مسئول با من کرد، زندگی را برایم یکسره کابوس کرد حتی امید ازدواج با دختری که دوستش داشتم با تهمتها و افتراهای او رنگ باخت. تهمتهای او دهان به دهان میچرخید. خودم را که پیدا کردم، توی پیادهرو، با یکی از همشهریهایم روبهرو بودم.